۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

دانلود فیلم Breathless (À bout de souffle)1960 از نفس افتاده با زیرنویس فارسی

imb: 8.0/10
کارگردان: ژان لوک گدار
درام، عاشقانه، جنایی

http://www.mediafire.com/?yco1037cuhet028

http://www.mediafire.com/?j3kd15wrzwk58pf
http://www.mediafire.com/?g2zdp4je33cse82
http://www.mediafire.com/?qyoulcgrelepc1w
http://www.mediafire.com/?dy83dt5sid86a44
http://www.mediafire.com/?azn89x039yfxka3
pass: asanfilm6.blogspot.com
زیرنویس
http://www.all4divx.com/subtitles/%C3%80+Bout+De+Souffle/Farsi+Persian/1

«از نفس افتاده» ساخته به ياد ماندني «ژان لوك گدار» يكي از سه موتور محرك موج نوي سينماي فرانسه بود، اين فيلم به همراه «چهارصد ضربه» ساخته «فرانسوا تروفو» و «هيروشيما عشق من» اثر «آلن رنه» اين جريان فكري سينمايي را كه به اشتباه توسط برخي از منتقدين نوعي سبك (Style) سينمايي قلمداد شده است را به حركت انداختند. اين جريان، فرم و ساختار را از هاليوود وام گرفت و ايده‌هاي فرانسوي را كه از نگاه نو و بي‌پرده هنرمندان سالهاي بعد از جنگ برخاسته بود در خود تلفيق كرد. آنها فرم را گرفتند و تفكرات مدرنيته خود را با آن ادغام كردند، چنين بود كه موج نو شكل گرفت و تا سالها به حركت خود ادامه داد. استفاده از مديوم‌شات و كلوزآپهاي مناسب و به جا اما به وفور، نورهاي غير متمركز و كنتراست متوسط كه بيشتر در آثار سياه‌ و سفيد اين دوره مشهود است و نمايش فراوان بافت شهري، اجتماعي و فرهنگي پاريس شايد عاملي بود كه اين حركت را نوعي سبك بدانند.
گدار كليشه‌ها را به كناري مي‌گذارد و بر آنها خط قرمزي مي‌كشد، فيلمهاي او در ژانر به خصوصي قرار نمي‌گيرند. به عنوان مثال در از نفس افتاده نمي‌توان به صراحت گفت كه با يك اثر درام، تراژدي و يا گانگستري روبرو هستيم. اين البته از خصوصيات يك اثر مدرن و يا حتي پست‌مدرن است. اگر رجعت به مولفه‌هاي كلاسيك و يا سبكهاي رايج قبل از مدرنيته در هنر را از خصوصيات پست‌مدرنيسم بدانيم، مي‌توان گفت «از نفس افتاده» فيلمي پست‌مدرن است. كاراكترهاي گدار در اين فيلم از تراش شخصيتي بارزي برخودارند، آنها خصيصه‌هايي دارند كه در ياد مي‌ماند، براي مثال حركت انگشت ميشل (با بازي ژان پل بلموندو) روي لبهايش از خصيصه‌هاي اوست تا جايي كه هر گاه ببينيم كسي اين حركت را انجام دهد اشاره مي‌كنيم به ميشل، از نفس افتاده و ژان لوك گدار. ميميك‌هاي پاتريشا نشان از دقت فيلمساز در پرداخت شخصيت او دارد و باعث مي‌شود كه همواره او را غير قابل پيش‌بيني و شايد دور از دسترس ببينيم.
دوربين روي دست در فضاسازي و شناخت و درك كاراكتر به ما كمك مي‌كند، همين تكنيك باعث مي‌شود كه در افكار منقلب، تكه‌پاره شده و گاهي آنارشيستي ميشل غوطه بخوريم. پلانهايي كه در ارتباط با ميشل هستند اين ويژگي را دارند و دوربين همچون كاشف روانكاو در نگاه ما نشسته است به گونه‌اي كه حضور آن را حس نمي‌كنيم و خود را به دست فيلم مي‌سپاريم. چنانچه اشاره شد، دوربين در فيلمهاي گدار و به خصوص از نفس افتاده نقش يك راوي محض را بازي نمي‌كند، او يك چشم كنجكاو در فضاي ملتهب اطراف شخصيتهاي فيلم است. همان چشمي كه با شيطنت از خيابانهاي سنگفرشي پاريس بدون ارادت ما و آدمهاي فيلم وارد خلوت آنها مي‌شود؛ نماهاي بسته مانند دوربين مخفي هستند. تصوير متحرك و گاهي غامض و روشنگر عمل مي‌كند.
نگاه گدار به مقوله زن، در اين فيلم تفكربرانگيز است. ديد جامعه‌شناسانه او درباره زن و ماهيت او وابسته به فطرت زن است، زن مي‌تواند يك قديسه باشد و يا يك فاحشه، اين به خودش بستگي دارد. رفتار عجيب زن و در اين فيلم پاتريشيا (با بازي ژان سبرگ) نسبت به محيط يا اجتماع و نسبت به مردي كه تلويحاً سرحد آمال اوست نوعي بصارت روانشناسانه مي‌طلبد. به زعم گدار، زن چه در اجتماع باشد و چه در انزوا زندگي كند باز هم يك زن است؛ مي‌تواند پاك و يا ناپاك زندگي كند. هرچند پاتريشيا در اين فيلم مآل انديش و ايده‌آليست است. نقاشيهاي كه از رنوار در اتاقش نصب كرده و ارادتي كه با ويليام فاكنر رمان‌نويس دارد و اين كه نوشتن يك مقاله تا چه حدي برايش اهميت دارد، با در نظر گرفتن اينكه مقوله فرهنگ براي يك تفنگچي و قاتل بي‌اعتبار و طفيلي است نشان دهنده ايده‌آل بودن تفكرات او هستند. مرد مقابلش آدم مي‌كشد، دزدي مي‌كند و جز بزهكاري چيزي نمي‌داند اما او تنها به يك چيز مي‌انديشد: اهميت داشتن و در نتيجه وجود يافتن. اگر زن در فيلمهاي گدار چنين اهميت و ماهيت خود را از دست نداده باشد به اين شكل ايده‌آليستي فكر نمي‌كند. پاتريشيا تابلوي رنوار كه پرتره‌اي از يك دختر غمگين است را به ميشل نشان مي‌دهد و مي‌گويد:
«من جذابتر هستم يا اين دختر؟»
در اينجا كمال‌طلبي پاتريشيا به عنوان يك زن مشخص است. زني كه رنوار بر بوم كشيده زن كامل و ايده‌آل براي اوست، كسي كه وجود خارجي نداشته و به همين دليل نگاهي غمگين دارد. از سوي ديگر با توجه به ديالوگهاي ميشل از اين قبيل:
«به خاطر برق چشمات، به خاطر زيباييت دلم مي‌خواد كه با من بخوابي!»
و «من دختري رو دوست دارم با صداي قشنگ، گردن زيبا، پاهاي متناسب و مچ ظريف...»
و در جاي ديگر كه زنهاي زشت كنار خيابان را سوار نمي‌كند، خاطرنشان مي‌شويم كه مرد جنس خود را دارد، حتي اگر زني مطلوب و كمال يافته در نظرش باشد به همخوابگي مي‌انديشد و اين ظاهراً امري طبيعي و اجتناب‌ناپذير است. اين موضوع پاتريشيا را رنج مي‌دهد و از او زني سركش و ناآرام مي‌سازد. كسي كه تنها مخالف مي كند و به افكار ميشل اهميت نمي‌دهد. در جاي ديگر پاتريشيا مي‌گويد كه حرفهاي ميشل تنها ادعا هستند، تمام عشق او يك دروغ بزرگ است و او بيش از عشق به پاهاي خوش حالتش فكر مي‌كند:
«رومئو يك عاشقه، او نميتونه واقعاً بدون ژوليت زندگي كنه!»
و چنين توقعي از ميشل احمقانه به نظر مي‌رسد. او بر اين ادعا كه نمي‌تواند بدون پاتريشيا زندگي كند مصر است و در سكانس پاياني، يعني همان‌جايي كه تمام ساختمان ذهني بيننده فيلم از ابتدا در هم مي‌پاشد اين ادعا را اثبات مي‌كند. در واقع، ميشل اگر يك جاني بالفطره باشد گناهي نكرده است، او طبيعي رفتار مي‌كند و تمام حرفهاي بي‌منطق و بدون حساب و كتابش درست از كار در مي‌آيند. دليلش اين است كه او هنجارهاي اجتماعي را مزاحم بروز هويت انساني خويش مي‌داند و شايد به همين دليل است كه اخلاق را كنار گذاشته است. وقتي پاتريشيا اين را مي‌فهمد كه دير شده است و به نقطه تراژيك فيلم مي‌رسيم، يعني جايي كه ميشل با اداي مخصوص به خودش جان مي‌سپارد و باعث ايمان پاتريشيا مي‌گردد. اين ادا به پاتريشيا ارث مي‌رسد و او ميشل دوم مي‌شود. ايده‌الها براي جهاني فراي جهان ما ساخته شده‌اند و اكنون پاتريشيا طبيعي مي‌شود. خودش تحليل مي‌يابد و راه بزهكاري را هموار مي‌بيند.
چيزي كه پاتريشيا را بيشتر از كمال گرايي منزجر مي‌كند برخوردش با آن مرد مطلوب و موفق است، كسي كه توسط خبرنگارها سوال‌پيچ مي‌شود. به نقطه‌نظرهاي او توجه كنيد:
«من فكر مي‌كنم افراط مذهبي (يا فرهنگي) فرانسويها باعث شده كه استقبال خوبي از رمانهاي من بشه... عشق همه چيزيه كه ميشه بهش معتقد بود... زنان امريكايي بر عشق توي زندگي وقوف دارن اما فرانسويها هنوز نتونستن باهاش كنار بيان... زنهاي متقلب و مردهاي اعتصاب‌گر هر دو متقلبند ... به نظر من، شهوت نوعي از عشق و عشق نوعي از شهوته... مردها به زن فكر مي‌كنن و زنها به پول... وقتي يك دختر زيبا رو با يك پولدار مي‌بينين فكر مي‌كنين دختره عاليه ولي مرده فقط يه خوكه!»
اين سخنان، پيش از آنكه بيانگر جايگاه انسان امروز در بطن مدرنيسم باشند تفكرات پاتريشيا را بر هم مي‌ريزند. او ديگر نمي‌تواند به دنبال يك مرد باشد، كسي كه همچون رومئو عمل كند و از كاستيهاي زندگي چشم‌پوشي نمايد.
ميشل بيان مي‌كند كه در همه جا آسمان يك‌رنگ دارد، دختران سوئدي به آن زيبايي كه گفته‌اند نيستند و در مكزيك هيچ چيز زيبايي وجود ندارد. او واقعيتها را با زبان خودش بيان مي‌كند و در جستجوي تاثير اين حرفها بر پاتريشياست. ايتاليا براي ميشل ميعادگاه زندگي معمولي اما با نشاط است، علاقه او به اتومبيلهاي ايتاليايي و اشاره او به جنووا، ميلان و رم نمادي است براي اينكه جايي بهتر براي زندگي وجود دارد و پاتريشيا هرچه زودتر بايد به همراهي او تا رسيدن به اين مكان فاضله جهد نمايد. دنياي واقعي ميشل از دنياي فانتزي پاتريشيا جداست و اين تناقض رابطه اين دو نفر را عميق‌تر مي‌كند، تمام چيزهاي كه بين اين دو در كمال بي‌منطقي صورت مي‌گيرد از همين امر نشات گرفته است. پاتريشيا نمي‌تواند ميشل را داخل در دنياي خود بكند و در انتها خودش در ميشل حلول مي‌كند و تبديل به او مي‌گردد.
پراكندگي ذهني ميشل به دليل تعارض با مدرنيته و اجتماع محصول آن در جاي جاي فيلم مشهود است. در سكانسهاي اوليه او در اتومبيلش با يك اسلحه بازي مي‌كند؛ در حقيقت اين اسلحه جوهر ميشل است و آن چيزي است كه در نتيجه ناهنجاريهاي اجتماعي و عرفي او ايجاد شده است. او خود اسلحه است و اسلحه خود او و آندو از يكديگر تفكيك‌پذير نيستند. تمام آرزو و خواست ميشل همبستري مجدد با پاتريشياست اما از آن سو، آمال پاتريشيا در تقدس رابطه زن و مرد خلاصه شده است. او مي‌خواهد عشق چيزي فراتر از رابطه جنسي باشد و او به جاي اسلحه بودن تنها يك مرد باشد؛ همانگونه كه رومئوي افسانه اي بوده است اما وقتي ميشل بيان مي‌كند كه خوبيها در همه جاي دنيا افسانه هستند او را نسبت به نگرش كمال‌گرايش مظنون مي‌كند.
مسئله مدرنيسم در فيلمهاي گدار نوعي دغدغه محسوب مي‌شود. گانگسترهاي اين دوران ديگر قهرمان نيستند و با يك فريب زنانه از دست مي‌روند. نگاه گدار به ضد قهرمان بودن آنكه اسلحه در دست دارد با نگاه ميشل به پوستر همفري بوگارت، آن گونه كه مردد و مغموم است مصادف شده است. بوگارتي كه از ستاره‌هاي قهرمان‌پرور هاليوود بود و البته نوعي تحسين نيز در اين پلان قابل توجه است. گدار سينماي كلاسيك را تحسين مي‌كند.
فيلم به طور كلي روايتي تند و شكاك از اوضاع اجتماعي و فرهنگي امروز است. دنيايي كه گام به سوي تجدد گذاشته است و همه چيز را در اين جريان سريع همچون سيل با خود مي‌برد. دنياي «از نفس افتاده» دنياي سياهي است اما صادقانه است. صداقت گاهي، تباهي مي‌آفريند و اين است پايان كار آدمي در دنياي امروز. «از نفس افتاده» اثبات ماهيت آخرين ديالوگ ميشل است:
«تو واقعاً هرزه هستي!»
و گويي گدار اين جمله را بر سر آدمي فرياد مي‌كند، فريادي خاموش در قلب فيلمي تاريك



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.

Related Posts with Thumbnails
ShoutboxSurvival Kits